مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

شايد كسي بخواند !!! مي خواهيم با تن سالم زنده بمانيم

آلودگي هوا دو برابر حد مجاز آژير قرمز براي سلامتي تجمع اعتراض‌آمیز مردم اراک نسبت به آلودگی هوا افزایش آلودگی نتیجه طرح جامع کاهش آلودگی هوای اراک تعطیلی اراک برای فردا تمدید شد آلودگي هواي اراك هم در شرايط هشدار است آلودگی هوای اراک 12 برابر حد استاندارد افزایش تاثیر منفی ریزگردها در هوای گرم ريزگردها نَفَس اراكي ها را هم بُريد تابش اشعه ماورای بنفش در اراک در شرایط حداکثری است آلودگی سرخط زندگی در اراک اين عناويني كه بالا ازشون نوشتم عناوين اخبار و روزنامه هاي اين روزهاي داغ شهرمونه ، همشون حكايت و روايت قصه ي پر غصه ي آلودگي ِ شهرمون...
29 تير 1392

سوسك

نميدونم يه سوسك زشت از كجا تو خونمون پيداش شد كه بعد از اينكه بابا مهدي زحمت كشتنشو كشيد و تو واكنش جيغ و داد منو ديدي و كلي خنديدي هي وسيله هاي كوچيك مثل قند و تراش و .... پيدا ميكني و يواش از پشت سر پرتاب ميكني به سمت من ، منم كه ترسو  60 متر مي پرم بالا و تو هم قهقهه خندتو سر ميدي ..... پسر جون من تسليم ديگه از سوسك نمي ترسم !!!! ...
29 تير 1392

عسل ِ بابا

سلام گل پسرم . اينروزها خيلي شيطون و با مزه و بلا شدي ... اينقدر حرفهات واسمون شيرينه و جذابه كه حتي سر كار هم با بابا مهدي مرورش ميكنيم و كلي بهت مي خنديديم . شيريني ِ زندگي من ، اينقدر با مزه صحبت ميكني و دل ميبري كه هر چي واست بگم كم گفتم . از همه چيز بايد سر در بياري و با چشمان جستجو گرت فقط به دنبال شيطنت هاي كودكانه ات هستي . بهت ميگم زندگي ِ كي هستي ؟ ميگي مامان مهديه ، نفس ، عمر ، خوشگل ، جيگر هم به همين منوال سوال ميشه و همه رو مامان جواب ميدي ... بهت ميگم پس چيه بابا مهدي ؟؟؟؟ با اون لهجه ي خوشگل كودكانت ميگي " عَشَل ِ بابا " ( عسل بابا ) اي شيطون خودت هم ميدوني عسلي ها .... به تبليغات ماهواره خيلي علاقمند شدي و مي شيني با ...
22 تير 1392

اون آقاهه مواش تَنده !!

پنج شنبه شب 3 تايي رفته بوديم بيرون شام بخوريم كه يه بنده خدايي كه خودش سرش رو كامل تراشيده بود و براي براقيت هر چه بيشتر كله اش كلي هم روغن زده بود رو ديدي و سريع گفتي مامان " اين آقاهه مواش تَنده !! "   ( موهاش كنده ) . حالا اينكه آقاهه متوجه صحبتت نشد و يا اينكه به روي خودش نياورد ، نميدونم . به هر حال موضوع ختم شد . مشغول شام بوديم كه يه خانواده ي ديگه ميز كناريمون نشستن و از قضا مرد خانواده دوباره سرش خلوت بود .....( موهاش ريخته بود ) . يه نگاهي به دور و برت انداختي و دوباره حرفت رو تكرار كردي " مامان آقاهه مواش تَنده ، حالا نه يه بار ، نه دوبار ، صد دفعه تكرار كردي و هر دفعه با انگشت اشارت چنان اشاره ميكردي كه منو بابا مهدي از...
15 تير 1392

آنچه گذشت ( 8 روز اول تير ماه )

بالاخره با هر سختي بود از خونه ي استيجاريمون دل كنديم و رفتيم به خونه ي جديد !! بابا مهدي خيلي حالش خراب بود و استرس داشت ، مهبد كلي هيجان داشت و من هم يه حس غريب مثل دلشوره يا تشويش .............. اما باز هم ياري مامان زري و بابا بهمن و خاله اِلي و عاطي و محيا و عمو رضا به ياريمون شتافت و ما رو از درگيري جسمي و فكري نجات داد . بابا بهمن يه تشكر جانانه از شما كه اگه نبودي هيچ كدوم از كارهامون پيش نميرفت ، از آماده سازي خونه قبل از اسباب كشي تا مرحله ي چيدن همپاي همه ي لحظه هامون بودي . خدا قوتت بده .... مهبد نازنينم ، هر كسي مياد خونمون با يه شور و شعف خاصي ميري سمت اتاقت و همه چيز رو با زبون بچگانه ي خودت توضيح ميدي .الان چند شبه كه جدا...
8 تير 1392
1